بهانه

ساخت وبلاگ
بهانه گیر شده ام
هرچه هست رنگ باختگی بخود گرفته
چون گلی معصوم خفته در آغوش باغچه ای
سبز آمدی با دست چیدیم برای گلدان اتاقت

خرم از رهایی خار و ساقه چشم پر امید بسته بودم بر حباب شیشه
با خود اندیشیدم یکی آمدم چیدم
میبرد با خود برگ برگ گلبرگ تنم را
میبرد با خود عطر پیچیده در وجودم را
چون غنچه ای خندان لب شکفتم از هیجان دل بستم به دنیا به آدمای پر از ریا
با خود گفتم میروم در گلدان یا که فوقش در دل یک لیوان
دلربایی میکنم دلبرم میخرد ناز
یا مینشانم در کنار میز مشق یا که بو میکشدم مدام
غرق رویا خیس چون صبح امید
خوب چیدم با دلی از امید
تا گلبرگم ناز فشانی میکرد
عطر بویش دلربایی میکرد
در دستش سخت فشرده بودم
گویی گوشت از تنش جدا نبودم
تا قیامت انگار دل داده بودم
هرگزم فکر ناثواب نکرده بودم
غافل از بخت خویش
خوش خیالی وساده اندیشی از مردمان هم کیش
این جماعت گاو پرست و شب نشین و همدم گناهان بیش
تا ز رویم عطر و ز تنم بویی بود
دلداده و معشوق و صورتم چون نگارش بود
تا چند صباحی گذشت
دست زمانه پیر و خشکاند گلبرگان زندگیم
از خیالم بیرون جست چون قناری از قفس پرید
عطرم رفت رنگ رخساره به سیاهی دلم را شکست
من شدم قصه روزی گلی خوش بو و غنچه خندان بود
دستانی که چیدم تا نهایت بی مرام بود
لذت تا برد ، شدم تکرار و تکرار
چون دخترک فیض برده ز تنش
دگر تنش گرم نیست
عطر تنش تکرار همیشگیست
راز گفته ندارد آن گل خندان
چونکه روزی کسی چیده بودش از بهار
غصه دارش کرده بودن مردان روزگار
تن به ناچیزی داده بود بی بهار
دستی که چیده بودش بهانه داشت در انتها
یاد مردک آمده بود آن زمان
آن گلی که چیده بود در آن مکان
وقت چیدن خاری رفته بود در نهان
تا بهانه گیرد در این زمان
تو مرا زخمی دادی در نوبهار
حال این زخم سر باز کرده این زمان
یا که شاید گلی تازه چیده مردک بی حیا
حالا بهانه میگیرد برای فرار.....

بهانه ...
ما را در سایت بهانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a13600703d بازدید : 162 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 17:19