چقدر فکرم مشغوله .... دوست دارم کمی از دنیای آدما جدا بشم برم توی برگ های کتابا ، کمی زیادی خیالی ، کمی زیادی غیر واقعی
اح اح چقدر حوصلم از این گوشی دستم سر رفته
دلم پیاده روی طولانی با یه جفت کتونی رنگ صورتی با یه کلاه کرم رنگ و کمی هوای ابری و بارانی
اگه یه مه غلیظ هم باشه فوقالعاده میشه
کنار یه دریاچه فصلی که فقط اون لحظه خاص راه رفتن کنارش فوقالعاده باشه، یعنی اگه چند ماه بعد باز کنار اون دریاچه قدم زدی نه خبری از ابر باشه نه باران نه مه، اونوقت توی اون ماه وقتی داری از گرما عرق میریزی ، دلت یهو تنگ بشه و بگی یادش بخیر توی اون هوای بارونی چه هوا دل انگیز بود ...
و اون لحظه سفت بچسبی به پیاده رو و بگی بهش، چه خوبه یه روزی با حال مجهول اینجا با تو قدم زدم و تو با همه رهگذران ...
دوست دارم یه کتاب بخونم ولی نمیدونم چی؟؟
میشه یه پیشنهاد بدید؟
کتاب ملت عشق و عشق سالهای وبا نباشه چون دارم میخونم
بیشعوریم نباشه چون خوندم
کتاب های صادق هدایت نباشه چون هرکدوم چندبار خوندم
سنگ صبورم نباشه چون خوندم
مثلاً یک کتاب از یه نویسنده ناشناس یا کمتر دیده شده باشه
نیچه ام نباشه و البته گابریل گارسیا مارکز م نباشه
مثلاً کتابی از آلبر کامو باشه یا یه کتاب روانشناسی، این دوتا خوبن
بهانه ...
برچسب : نویسنده : a13600703d بازدید : 177