مزد بی هراسی

ساخت وبلاگ

داشتم به قایقی که توی ونیز داشت قلب دریا شکاف میزد تا مسافران خوشبختی که صدای خنده هاشون گوش موج ها رو کر کرده بود فکر میکردم ، صورت سیاه کاکا سیاهی قد بلند و هیکلی با دندان های بزرگ و سفیدش که در حال پارو زدن بود در میان صورت سرخ و سفید مسافران مانند الماس سیاهی می درخشید توجه ام را جلب کرد، پارو در میان دستان قدرتمند و بزرگش در حال شکافتن قلب دریا بود که باران چون شلاق شروع به باریدن گرفت، هیاهوی مسافران چون صدای ناقوس کلیسا خواب از سر دریا پراند و شروع به خروش عظیم کرد، مسافران چون ارواح رنگ پریده به جنب و جوش افتاده بودن و با هر تلاطم دست به دامن کاکا سیاه میشدن و در آن زمان زندگیشان را فقط در دستان قدرتمند او می‌دیدند که همچون خدا بر آن قایق خدایی میکرد، ناخدا که مرگ و زندگی مسافران را در دستش دیده بود، لحظه ای به فکر فرو رفت و بدون درنگ پارو را در میان امواج خروشان دریا رها کرد و با صدای زمخت و هراسناک خود از مسافران خواست هرکس جان خود را نجات دهد،چون کاری از دست او بر نمی آید.

من که از ترس و مرگ هراسی نداشتم و بارها تنم را بدست مرگ سپرده بودم به کاکا سیاه زل زده بودم که چگونه میخواهد خود را از خشم دریا برهاند و اینکه چه در سرش میگذرد و با مسافران وحشت زده که حالا دیگر از ترس مرگ، خون در زیر پوست نازکشان مانند جوهر آبی شبیه مار میخزید چه خواهد کرد، که ناگهان درد شدیدی در سرم شروع به جنبیدن کرد که ناشی از برخورد پاروی ناخدای ونیزی بود ....

بهانه ...
ما را در سایت بهانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a13600703d بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1400 ساعت: 0:29